نقد فیلم دادیو؛ زنده باد انسانیت، زنده باد عشق

به گزارش نامیت، یک زن جوان، یک راننده تاکسی، یک سفر طولانی از فرودگاه تا مقصدِ مسافر و یک گفت وگوی بی نظیر میان راننده و مسافر در صد دقیقه. تمام فیلم دادیو در همین یک خط خلاصه می گردد؛ همین قدر ساده اما به طرز اعجاب آوری عمیق و تأثیرگذار. دادیو بدون شک مخاطبانی را به خود جذب می نماید که هوادار فیلم های ماشینی و کم شخصیت گفت وگو محور باشند و حوصله شان سر نرود. اگر جزو این دسته نیستید، دادیو را فراموش کنید، مگر آنکه به شان پن و داکوتا جانسون علاقه مند باشد؛ چون هر دو به خصوص شان پن که نقش راننده تاکسی را بازی می نماید، فوق العاده اند. جز این هم نمی شد انتظار داشت. باید از خانم جانسون متشکر بود که خودش شخصاً از شان پن دعوت نموده است که در این فیلم بازی کند. و باید به حسن انتخاب و ریسک پذیری شان پن برای بازی در چنین نقشی در فیلمی جمع و جور و بدون نام بزرگ در مقام کارگردان و نویسنده آفرین گفت. البته که مسلماً آقای پن مصاحبت با خانم جانسون جوان و زیبا را از دست نمی دهد. نقد فیلم دادیو -یا همان -پدر، بابا، بابایی- (Daddio) را در این مطلب بخوانید.

نقد فیلم دادیو؛ زنده باد انسانیت، زنده باد عشق

هشدار: در نقد فیلم دادیو خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

دادیو فیلم کوچک اما بلندپروازی است. فیلمنامه اش از آن دسته فیلمنامه هایی بوده که نویسنده به میل خودش نوشته (یعنی سفارشی نبوده) به امید آنکه روزی کسی یا کمپانی ای آن را بپسندد و بخواهد به فیلم تبدیل کند. کریستی هال نویسنده و کارگردان دادیو فیلمنامه فیلم محصول 2024 با ما تمام می گردد (It Ends With Us) با بازی بلیک لایولی را هم نوشته و یکی از خالقان سریال کمدی سیاه خوب اما لغوشده نتفلیکس من با این شرایط راحت نیستم (I Am Not Okay with This) هم بوده است. دادیو اولین تجربه کارگردانی او به شمار میرود. اصولاً این جور قصه ها و متن ها با دو کاراکتر و یک لوکیشن بیشتر مناسب صحنه نمایش است و دادیو هم ابتدا قرار بوده نمایشنامه باشد، اما کسانی که تصمیم گرفته اند آن را به فیلمنامه تبدیل نمایند، آدم های باهوش و البته بلندپروازی بوده اند.

این طور که پیداست متن فیلم به طریقی به داکوتا جانسون رسیده، خودش شخصاً تهیه نماینده آن و از شان پن خواسته است که به پروژه بپیوندد. هر دو این بازیگران خوب می دانند که چنین پروژه های گیشه آن چنانی نخواهد داشت. چون این روزها کسی دیگر خیلی حوصله فیلم های کم کاراکتر گفت وگو محور را ندارد؛ حتی اگر بازیگرانی مثل پن و جانسون را که ستاره تقریباً نوظهوری به شمار میرود، در آن بازی نمایند. باید حتماً چند ستاره کنار هم در چند جهان موازی باشند و کارهای محیرالعقول بنمایند تا سالن های سینما شاهد هجوم تماشاچی باشند. جشنواره ها هم توجه خاصی به فیلم های این چنینی نمی نمایند. گذشت روزگاری که فیلم هایی مثل رانندگی برای خانم دیزی (Driving Miss Daisy) محصول 1989 برنده جایزه برترین فیلم اسکار می شد. فیلمی مثل کتاب سبز (Green Book) هم اگر در سال 2018 این جایزه را می برد، دلایل سیاسی پشت آن است.

چرا اسکار باید به فیلمی بها بدهد که اهداف سیاسی ندارد و تبلیغات خاصی هم برایش نشده است؟ اگر به خاطر شان پن و داکوتا جانسون نبود، فیلم به راحتی لابه لای تولیدات بی شمار سینمای هالیوود گم می شد. مگر آنکه آموزشگاه اسکار بازی شاهکار شان پن را ببیند و دوباره تصمیم بگیرد یک نامزدی یا حتی جایزه را تقدیم او کند. بیش از این به احتمال زیادی چیزی نصیب دادیو نخواهد شد، جز توجه نسبی منتقدان و البته مخاطبان خاص. بر همین اساس، تنها علت علاقه هر دو ستاره به این فیلم چیزی جز محتوا نمی تواند باشد و البته کنجکاوی نسبت به اینکه نتیجه صد دقیقه حضورشان در فضای بسته و تاریک یک ماشین در تاریکی شب خیابان های منهتن نیویورک، بدون هیچ شخصیت دیگری، بدون تغییر لوکیشن و حتی قصه ای پرپیچش چه خواهد شد. ما حتی لباس شخصیت ها را هم تا لحظه آخر نمی بینیم. نظر واقعی خودشان را که هرگز نمی توانیم بدانیم اما مخاطب اهلش بدون شک عملکرد هر دو را تحسین خواهند کرد.

قصه دادیو آن قدر ساده است که دست کم تا دقایق ابتدایی، تا جایی که کمی از شروع مکالمه از سوی کلارک (شان پن) می گذرد، باور نمی کنی قرار نیست اتفاق خاصی در فیلم بیفتد. البته اتفاق به معنای عملی اش، چون خود فیلم یک اتفاق است. فضای فیلم، چنانچه فضای بسته میان هر دو نفری ایجاب می نماید، کمی حس رازآلود ایجاد می نماید. این احساس به طور ویژه در شخصیت و بازی داکوتا جانسون نمود پیدا می نماید؛ پیداست که او رازی را با خود حمل می نماید و در دقایق آینده پرده از این راز برداشته خواهد شد. نه به شکلی پیچیده در نتیجه مجموعه اتفاقاتی که قرار است بین زن و راننده بیفتد، بلکه با گفت وگویی که راننده تاکسی خیلی راحت و خودمانی با مسافرش شروع می نماید.

تجربه حضور در تاکسی و گفت وگو با راننده تجربه ای همگانی است. محدود به مکان خاصی هم نمی گردد. در همه جای جهان مرسوم است و اتفاقاً خیلی هم سوژه ساز است، چه در ادبیات چه در سینما و چه در زندگی عادی. چه بسیار فیلم ها و قصه های تاکسی محوری که پیروز و پرهوادار بوده اند و چه بسیار مخاطبانی که از اساس هوادار این ژانر هستند. و چه بسیار آدم هایی که در زندگی روزمره در موقعیت گفت وگو با راننده تاکسی قرار می گیرند و از آن استقبال می نمایند، مخصوصاً اگر سفر طولانی باشد. این شکل گفت وگو بین راننده و مسافر مرد که اصلاً نرم و معمول است، احساس خطری هم در هیچ یک از طرفین ایجاد نمی نماید. مگر آنکه مسافر یا راننده از اساس تمایلی به حرف زدن با دیگران نداشته باشند. این عدم تمایل به گفت وگو بیشتر در مسافران پیدا می گردد تا راننده. چون او تمام روز و زندگی اش را در ماشینش می گذارد. کارش همین است که با آدم ها حرف بزند. گاهی برخی از مهم ترین اخبار و جالب ترین تحلیل های سیاسی را می توان از زبان همین راننده های تاکسی شنید. یا اطلاعات درباره علم و تاریخ. برخی ها هم مثل شخصیت شان پن در دادیو علاقه مند به شناختن مسافران و گفت وگوهای شخصی ترند.

اساساً هر فضای بسته با حضور دو نفر به مدتی طولانی بستر مناسبی برای گفت وگو ایجاد می نماید و سوژه خوبی برای تبدیل شدن به یک قصه است. چون خود موقعیت قصه ساز است؛ حتی اگر فقط به حرف هایی که بین دو نفر رد و بدل می گردد، اکتفا گردد و خارج از آن هیچ اتفاق خارق العاده دیگری نیفتد. مثل آنچه در دادیو با آن روبرویم. با اینکه منطق شاید به ما بگوید که بهتر است بین یک راننده مرد و مسافر زن، آن هم زن جوان زیبا، گفت وگویی، حتی کلامی رد و بدل نگردد. چون آدمی چه می داند قرار است چه اتفاقی بیفتد. باور عمومی این موقعیت را خطرناک و حتی کمی با نگاه تندروتر، غیر قابل قبول می داند که اگر غیر قابل قبول بودن را نادیده بگیریم، واقعاً می تواند خطرناک یا کمی ملایم تر، معذب نماینده باشد.

اما پیش فرض دادیو انسانی است. این تردیدها را به خود راه نمی دهد. پیشروتر از این حرف هاست و مشخصاً اگر احتمال خطری هم باشد آن را به جان می خرد. چون آن شخصیت زن قصه هم خوب می داند که پاسخ دادنش به سؤال های راننده ممکن است برایش دردسر ایجاد کند یا او را وارد مسیری بی بازگشت کند. او هم زن است و هم این چیزها مکان و زمان نمی شناسد. یعنی همه جای جهان ممکن است این موقعیت برای یک زن معذب نماینده یا دردسرزا باشد. اما شخصیت زن دادیو مطلعانه انتخاب می نماید که هم صحبت راننده باشد. او می پذیرد که با یک انسان طرف است که یکی از ویژگی های شغلش حرف زدن با مسافران است. احتمالاً پیش از این هم در این موقعیت قرار گرفته، بنابراین تجربه کافی را دارد و به قول راننده بلد است گلیمش را از آب بیرون بکشد؛ دختر قوی ای است.

دادیو اما با مطلعی از خطرناک یا معذب نماینده بودن این موقعیت جلو می رود. این را می توان در ابتدای فیلم در فضا احساس کرد؛ تا زمانی که مسافر بی آنکه واکنش خاص و مستقیمی به شروع گفت وگو از طرف راننده نشان دهد، به او اعتماد می نماید و مکالمه را ادامه می دهد. البته این اعتماد و ادامه گفت وگو علت دارد و به راز دختر و شرایط روحی اش مربوط است. اولاً نه مسافر و نه راننده هیچ یک آدم های عادی ای نیستند. آنرمال هم نیستند. منظور از عادی نبودن اینجا این است که به گفت وگو لبیک می گویند. یعنی هیچ یک از غریبه بودن دیگری و نزدیک شدن نه تنها نمی ترسند، بلکه از آن استقبال می نمایند. آدم های عادی در این سطح با هم گفت وگو نمی نمایند؛ ترس ها و پیش فرض هایشان به شان این اجازه را نمی دهد. مهم تر از همه این دو شخصیت زنده اند. زنده نه به معنای نفس کشیدن، روحشان زنده است. هر دو به شدت احساسی اند و هر دو از زمانه تحت سلطه گوشی های هوشمند و شبکه های اجتماعی گریزان اند. مرد که متعلق به نسل دیگر و زمانه ساده تری است، طبیعی است که چنین باشد. اما زن که شغلش برنامه نویسی هم هست و طبعاً نباید مسئله ای با فناوری و کامپیوتر و متعلقاتش داشته باشد، هم از این قماش است. همین ویژگی مشترک بنای گفت وگوی میان این دو می گردد و به جاهای خصوصی تری می رسد.

راننده بنا به تجربه زیادی که دارد متوجه خاص بودن این دختر می گردد و آن قدر هم باتجربه هست که با وجود سؤال های خصوصی ای که از او می نماید، احساس بدی به او ندهد. بازی شان پن در حفظ و رعایت این مرز بی نظیر است. بازی داکوتا جانسون هم در رفت و برگشت بین تردید به راننده و اعتماد به او فوق العاده است. اگر این زن یک آدم معمولی بود، خیلی زود به راننده واکنش نشان می داد و اصلاً قصه ای شکل نمی گرفت. اما زن این قصه هر زنی نیست. او رازی را با خود حمل می نماید که راننده خیلی زود متوجه آن می گردد و گفت وگویشان از اینجا به بعد جدی تر می گردد. تا پیش از این که سکوت بیشتری هم بینشان برقرار است و فاصله سؤال ها بیشتر است، احساس می کنی یا پیش فرض این است. هر لحظه قرار است خطایی از راننده سر بزند یا هویت واقعی دختر برایمان فاش گردد. چون با موبایلش در حال مکالمه پیامکی با کسی است که نمی دانیم کیست. اما به محض آنکه راز دختر برملا می گردد، یعنی آن قدر به راننده اعتماد پیدا می نماید که رازش را بگوید، یا شاید چون با هیچ کس دیگر نمی تواند درباره این راز حرف بزند این کار را می نماید، خیالت راحت می گردد که فیلم قرار است یک گفت وگوی طولانی مجذوب کننده بین این دو نفر باشد.

معمولاً این گفت وگوها این پتانسیل را دارند که حوصله ات را سر ببرند، اما این درباره دادیو صدق نمی نماید. راننده تاکسی بی آنکه تحصیلنموده باشد (بیشتر راننده تاکسی ها مدعی اند که مدرک دانشگاهی دارند و این کار را به خاطر عایدی بیشتر یا نبود شغل انجام می دهند؛ یا شاید فقط کشور ما چنین است) خرد و شناختی از آدم ها دارد که به گفته خودش نتیجه بیست سال تاکسی رانی و تماشای بادقت آدم های جورواجور است. او بعد از چند پرسش ساده از مسافرش مثل نام، شغل و علت مسافرتش، راز او را حدس می زند و حرف های خردمندانه ای را محبت آمیز و خالصانه تقدیمش می نماید که نه فقط دهان مسافر که دهان ما هم از تعجب وا می ماند. همین خردمندی و صداقت اوست که باعث می گردد هم مسافر و هم ما به او اعتماد کنیم و حرف هایش را با دقت و کنجکاوی بیشتری دنبال کنیم. او با کلامی ساده فلسفه روابط میان زن و مرد را برایمان باز می نماید، بله از نگاه یک راننده تاکسی این کار را می نماید اما حقیقتی را بر زبان می آورد که ظاهراً محدود به یک طبقه یا بهتر است بگوییم عوام نمی گردد؛ همه را در بر می گیرد.

او قصد موعظه و درس اخلاق دادن به این دختر را ندارد؛ فقط حقیقت را بازگو می نماید و این کار را به خالصانه ترین شکل ممکن می نماید. حرف قلنبه سلمبه ای هم نمی زند. همین ها را می گوید که شاید خیلی ها بگویند اما در خلوت و امنیت خانه هایشان، نه در فضای بسته یک تاکسی بر پرده سینما، این طور ساده و سرراست و این قدر واقعی. همین است که باعث می گردد چنین خط داستانی ساده ای را به مدت یک ساعت و چهل دقیقه دنبال کنی، بی آنکه دلت بخواهد از جایت بلند شوی یا دکمه پاز را بزنی. همین گفت وگوی ساده بین یک مرد و زن غریبه که حتی نمی توانند مستقیم توی صورت هم نگاه نمایند و بینشان یک شیشه فاصله است. در تمام این صد دقیقه حتی یک لحظه احساس بدی از نزدیک شدن این دو نفر و حرف زدن از خصوصی ترین وجوه زندگی شان پیدا نمی کنی. حتی وقتی صمیمی تر می شوند و دختر دریچه بین خودش و راننده را باز می نماید، خشنود می شوی. با اینکه قاعده می گوید این مرزها بین راننده و مسافر نباید شکسته گردد، چون اگر بگردد معلوم نیست چه اتفاقی خواهد افتاد.

دادیو به همین دلیل فیلم هنجارشکنی است. در دوره روابط مجازی که حتی معاشقه با محبوب می تواند به وسیله چت اتفاق بیفتد، از گفت وگوی صمیمی و خودمانی دو غریبه استقبال می نماید. حرفش اعتماد و صمیمیت رو در رو است. گفت وگوی انسانی بی واسطه است. دغدغه اش انسان است. عمداً تاکسی را انتخاب می نماید که بستری مناسب برای گفت وگو است اما نه شاید برای گفت وگوی صمیمانه. این مکالمه می توانست در یک کافه باشد یا در پارک یا هر جای دیگری که به دو آدم تنهای غریبه امکان گفت وگو را می دهد، اما تاکسی را انتخاب می نماید تا آن احساس ترس و تردید در فضا وجود داشته باشد. تا آن شیشه بین شخصیت ها باشد. تا تنها راه تماشا چهره به وسیله آینه باشد که فقط چشم ها را نشان می دهد و چشم دریچه ای به درون افراد است. برای همین است که راننده می تواند درون مسافرش را بخواند، چون چشم ها را مطالعه نموده و می شناسد.

دادیو اگر سانتی مانتال بود، می توانست به رابطه ای عاشقانه بین مسافر و راننده تبدیل گردد. این دو نفر در همین مدت کوتاه بخش های مهمی از زندگی شان را برای هم و برای ما تعریف نموده اند، احساساتی شده اند، اشک ریخته اند و به هم نزدیک شده اند. اما فیلم واقع بین است. درست است که در واقعیت شاید هیچ راننده و مسافری تا این میزان به هم نزدیک نشوند -یا اگر بشوند یکی به احتمال زیاد راننده مرد مرزها را بشکند و خط قرمزها را رد کند و منظور از خط قرمز فقط اشاره مستقیم به احتیاج به ادرار نیست- اما اگر جهان فیلم را بدون در نظر گرفتن بایدها و شایدهایش واقعی در نظر بگیریم، سرانجام بندی منطقی و انسانی همین است. فیلم هر جور دیگری تمام می شد، ضربه اول را به خودش می زد.

دادیو با از بین بردن پیش فرض های ما درباره این موقعیت با خوشبینی هرچه تمام تر ما را از اهمیت اعتماد و عشق مطلع می نماید، نه عشق سانتی مانتال، عشق به معنای مهر میان دو انسان که در همه ما هست اما زمانه و بدویت باعث می گردد آن را از خودمان و از دیگران محروم کنیم. این فیلم با دادن کمترین و به میزان ترین اطلاعات از پیشینه شخصیت هایش و بدون یاری گرفتن از هیچ ابزار بیرونی قصه ای آشنا و جهان شمول را تعریف می نماید و در این مسیر مخاطبش را صمیمانه با خود همراه می نماید. در نهایت، شخصیت مرد یک راننده تاکسی است که با هزارن نفر در طول زندگی اش روبرو می گردد و احتمالاً با خیلی ها حرف می زند. اما او خوب می داند که هر یک از این آدم ها برای خودشان قصه ای دارند. شاید همه این تمایل یا توانایی را نداشته باشند که قصه زندگی شان را با او در میان بگذارند. اما کسی که این توانایی را دارد و این ریسک را می پذیرد، از نگاه او انسان است و انسان قوی ای هست. همین است که قصه او بر پرده سینما می رود. آخرش به جز تشویق ایستاده بازیگرانش با خودت می گویی زنده باد انسانیت، زنده باد عشق و زنده باد هر آنکه از اعتماد به انسان و از انسان بودن نمی ترسد.

5

عالی

نکات مثبت

  • فیلمنامه ساده و روان با ریتمی مناسب
  • فضاسازی خوب در حرکت بین احساس تردید و اعتماد
  • بازی های درست و شیمی فوق العاده بین بازیگران
  • تدوین خوب در ایجاد ضرباهنگ روان
  • موسیقی مناسب با فضای فیلم
  • دیالوگ های پرکشش و قابل تأمل
  • محتوای انسانی قابل احترام با دیدگاهی خوشبینانه به ماهیت انسان

نکات منفی

  • ندارد

دادیو روان بودن و کسل نماینده نبودنش را به جز بازی های خوب بازیگران، شیمی فوق العاده و مکالمه گیرایشان، مدیون تدوینگر خوبش است. همین طور فضاسازی خوب و درستش را مدیون آهنگساز خوبش. داکوتا جانسون مثل همواره مجذوب کنندهیت زنانه خود را دارد و اینجا به درستی از آن استفاده می نماید. نقش اش ایجاب می نماید که هم صمیمی باشد هم فاصله را حفظ کند و او به درستی روی این مرز حرکت می نماید. شنماینده بودن موقعیت او و شخصیتش در عین قدرتمند بودنش در تمام حالات صورت، حرکات و دست و در نگاهش پیداست. شان پن در درک شخصیت یک راننده تاکسی باتجربه فوق العاده عمل نموده است. احساس می کنی سال هاست شغلش همین است. سخت است هم صمیمی باشی هم فاصله ات را حفظ کنی و هر دو بازیگر در انجام این کار فوق العاده. کسی توضیحی درباره عنوان فیلم نداده است، احتمالاً به عنوانی ربط دارد که دختر معشوقه پنهانی اش را با آن صدا می نماید. آن عنوان چیست؟ باید خود فیلم را ببینید.

نقد فیلم دادیو بازتاب دیدگاه های شخصی نویسنده است و لزوما موضع خبرنگاران مگ نیست

منبع: خبرنگاران مگ

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 24 مرداد 1403 بروزرسانی: 24 مرداد 1403 گردآورنده: namit.ir شناسه مطلب: 2247

به "نقد فیلم دادیو؛ زنده باد انسانیت، زنده باد عشق" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "نقد فیلم دادیو؛ زنده باد انسانیت، زنده باد عشق"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید